فانوس

یک خانه مجازی دیگــــر به پیشنهاد هادی جان

پیام های کوتاه
  • ۱۰ بهمن ۹۱ , ۱۸:۱۸
    امشب
بایگانی

روایت مصطفی از راهیان/۲

فانوس راه | پنجشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۴۳ ب.ظ
بنویس از سرباز گمنامی که بعد۱۷ ماه خدمت،آمد تا به شهدا بگوید خدمت پایان ندارد و شروع کند خادمیشونو... بنویس که بجای جشن تولد و فوت کردن شمع کیک،روز تولدش در جوار شهدا بود شاید از این به بعد اصلاح شود و بماند... بنویس که دوستاش به خاطر این کار مسخره اش کردن ولی او . . .
  • فانوس راه

نظرات  (۳)

می دانم که تو این جایی. تو غایب از نظر و حاضر در دلی...


با خود می گویم اگر تو بیایی،

اگر تو با یک لشکر از عشق بیایی و من نباشم چه؟

یا اگر من باشم ولی مرا جزو عاشقان خود نخوانی چه؟

بیا و مرا هم در خیلِ سپاهِ عاشقان خود در گوشه ای جا بده

و می دانم که تو می آیی و دنیا را با عشق و حضورت سبز و

نورانی می سازی.

وقتی تو بیایی دیگر غم جرأت گریه ندارد.

شب و روز یکی می شود. دنیا یکسره در قیامِ قیامت فرو می رود.

وقتی تو بیایی تمام شکوفه های یاس گل می کنند.

وقتی تو بیایی دلم می خواهد که خاکِ کف پایت باشم.

آه چه قدر انتظار سخت است و تلخ...

دعا کن در روزی که تو می آیی ما عاشقانه و استوار،

در رکابت و در سایه پرچم سبز و جهانی ات باشیم...

سلام

خونه ی نو مبارک.

دعوتید به یه رباعی


یا علی
انشالله که دیگر کوچ نفرمایید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی